محل تبلیغات شما

شهیدان مسلم و مسعود بهروز



وصیت نامه شهید عزیز مسلم بهروز
اِنا للهْ وَ اِنْااِلیهِ راجِعونْ»
اینجانب مسلم بهروز به شماره شناسنامه ۲۱۰ متولد ۱۳۴۵ در استهبان به دنیا آمدم اکنون آماده می شوم که تا چند روز دیگر به جبهه‌های حق علیه باطل رفته، به فکرم رسید که چند کلمه روی این کاغذ به عنوان (وصیت) بنویسم.
اگر توفیق شهادت نصیب من شد امام حسین(ع) ]را[ خواهم دید و اگر خدا خواست]نخواست[ که شهید شوم و سعادت شهید شدن نداشتم، قبر شش گوشه‌ی امام حسین(ع) را خواهم دید. البته هدف من از جبهه رفتن شهید شدن نیست بلکه هدف اول پیروزی اسلام بر کفر جهانی می باشد و خارج کردن بعثی ها از خاک کشور عزیزمان ایران می باشد، من به عنوان یک برادر خیلی کوچک از سایر برادرانم می خواهم که امام عزیز را تنها نگذارند، خدای نکرده کاری نکـنند امام ناراحت شود و هم چنـین امام زمان(عج) پیـش خدا شرمنده شود؛ چنین که امام می فرماید بر حسب روایت، نامه‌‌ی اعمال ما هفته‌ای دوبار پیش امام زمان(عج) می رود اگر خدای نکرده کاری کنیم که نامه‌ی اعمال ما وقتی به دست امام زمان(عج) برسد از دست ما ناراحت شود، اگر از دست ما ناراحت شود، وای به حال ما.
من از برادرانم می خواهم که خودشان را به ارگان های انقلابی (بسیج) معرفی کرده و به جبهه‌های حق علیه باطل رفته و با کفر بجنگند و تا می توانند این انقلاب را به تمام جهان صادر کنند، چرا که امام می فرماید: ما باید انقلابمان را به تمام جهان صادر کنیم و باز می فر ماید: تا بانگ لا اله الاالله محمد رسول الله(ص) بر تمام جهان طنین نیفکند مبارزه هست.
در پایان چند سخن از امام؛ شما پاسدارها اول باید خودتان را اصلاح کنید، من از سپاه راضی هستم و به هیچ وجه نظرم برنمی گردد. کسانی که ت را مرتجع می دانند در حقیقت راه شاه و آمریکا را در پیش دارند. نگذارید بگویم آن رهبر ملی چقدر از طلاب جوان را کشت.
آیت الله مطهری: آغاز کار به نام خدا و خلق شرک و دوگانه پرستی است.
آیت الله منتظری: مرگ بر آمریکا ذکر است همیشه در دهانتان مرگ بر آمریکا باشد.

والسلام علیکم و رحمه الله برکاته

وصیت نامه شهید عزیز مسلم بهروز
اِنا للهْ وَ اِنْااِلیهِ راجِعونْ»
اینجانب مسلم بهروز به شماره شناسنامه ۲۱۰ متولد ۱۳۴۵ در استهبان به دنیا آمدم اکنون آماده می شوم که تا چند روز دیگر به جبهه‌های حق علیه باطل رفته، به فکرم رسید که چند کلمه روی این کاغذ به عنوان (وصیت) بنویسم.
اگر توفیق شهادت نصیب من شد امام حسین(ع) ]را[ خواهم دید و اگر خدا خواست]نخواست[ که شهید شوم و سعادت شهید شدن نداشتم، قبر شش گوشه‌ی امام حسین(ع) را خواهم دید. البته هدف من از جبهه رفتن شهید شدن نیست بلکه هدف اول پیروزی اسلام بر کفر جهانی می باشد و خارج کردن بعثی ها از خاک کشور عزیزمان ایران می باشد، من به عنوان یک برادر خیلی کوچک از سایر برادرانم می خواهم که امام عزیز را تنها نگذارند، خدای نکرده کاری نکـنند امام ناراحت شود و هم چنـین امام زمان(عج) پیـش خدا شرمنده شود؛ چنین که امام می فرماید بر حسب روایت، نامه‌‌ی اعمال ما هفته‌ای دوبار پیش امام زمان(عج) می رود اگر خدای نکرده کاری کنیم که نامه‌ی اعمال ما وقتی به دست امام زمان(عج) برسد از دست ما ناراحت شود، اگر از دست ما ناراحت شود، وای به حال ما.
من از برادرانم می خواهم که خودشان را به ارگان های انقلابی (بسیج) معرفی کرده و به جبهه‌های حق علیه باطل رفته و با کفر بجنگند و تا می توانند این انقلاب را به تمام جهان صادر کنند، چرا که امام می فرماید: ما باید انقلابمان را به تمام جهان صادر کنیم و باز می فر ماید: تا بانگ لا اله الاالله محمد رسول الله(ص) بر تمام جهان طنین نیفکند مبارزه هست.
در پایان چند سخن از امام؛ شما پاسدارها اول باید خودتان را اصلاح کنید، من از سپاه راضی هستم و به هیچ وجه نظرم برنمی گردد. کسانی که ت را مرتجع می دانند در حقیقت راه شاه و آمریکا را در پیش دارند. نگذارید بگویم آن رهبر ملی چقدر از طلاب جوان را کشت.
آیت الله مطهری: آغاز کار به نام خدا و خلق شرک و دوگانه پرستی است.
آیت الله منتظری: مرگ بر آمریکا ذکر است همیشه در دهانتان مرگ بر آمریکا باشد.

والسلام علیکم و رحمه الله برکاته

بسمه تعالی 
ورود حضرت زینب
 به کربلا در اولین اربعین و زبان حال با برادرش

چهل روز است که  صحرا لاله گون است
علی اکبر من غرق خون است
چهل روزاست که زینب خوار گشته
اسیرفرقه کفار گشته
چهل روز است که عباسم ندیدم
گلی از روی زیبایش نچیدم
چهل روزاست که گلگون گشته صحرا
زخون پاک فرزندان زهرا
چهل روز است که میسوزدسکینه
پریده رنگ از  رخسار زهرا
چهل روز است ندیدم روی قاسم
شوم قربان روی قاسم
چهل روز است ندیدم روی اکبر
چنین میگفت زینب با برادر
چهل روز است گل زینب خزان است
دلش پر خون از آن تازه جوان است
چهل روز است خزان  شد باغ زهرا
چهل روز است  خونین گشته صحرا
چهل روز است که من دور از حسین
بخون غلطان بود نور دو عینم 
چهل روز است که من دور از تو بودم
ولی من با سر ماه تو بودم
شکایت داشت زینب با برادر
ز دست خولی واز دست شمر کافر
بروی طشت زر دیدم سرت را
بمیرد زین مصیبت خواهرت را
در این صحرا باغم خزان شد
ز داغ توببین قدم کمان شد 
سروده مرحوم حاج حسین بهروز

اشعار زیر توسط مرحوم حاج حسین بهروز پدر شهیدان مسلم و مسعود بهروز  سروده شده است
مناجاتی کنم با پروردگارم 
بدرگاه خدا من شرمسارم
رسید عمر من یا رب به اخر 
بجز درگاه تو جایی ندارم
گناهم عفو کن ای خالق من 
باسانی بگیر جان از تن من 
خدایا تو رحیم و مهربانی 
خدایا با خبر از بندگانی  
گناهکار و حقیر رو سیاهم
تو خود بخشنده بر هر گناهی 
من محزون بود رویم به دیوار 
چه امد بر سرم در اخر کار 
کنم گریه من محزون شب و روز 
برای مسلم و مسعود بهروز 
علی جانم علی روح روانم 
علی تسکین دل . ارام جانم
علی باشد مولای من شب و روز 
قبول خود نما اشعار بهروز  


اشعار زیر در رابطه با جدایی و فراق شهیدان بهروز میباشد که توسط مرحوم حاج حسین بهروز پدر شهیدان بهروز سروده شده است .

چرا از مادرت ای مسلم قطع نظر کردی

برای یاری قران به خوزستان سفر کردی

پدر نالان و سرگردان نمودی ای گل خندان

بزیر خاک ای جان پدر دایم سفر کردی

زداغت ای پسر .بابای خود خانه نشین کردی

عمو با عمه هایت ای گل من دل غمین کردی

بنازم همت والای تو . ای جان شیرینم

که جان خود فدای دین و قران مبین کردی

بروی مهدی صاحب نظر بنمودی و رفتی

پدر ت از داغ خود دایم غمین کردی

شدی راحت تو ای جان پدر از زحمت دنیا

پدر از داغ خود زار و حزین ناتوان کردی

تو رفتی سوی جبهه . من به پابوس رضا رفتم

تو در خاک شلمچه یاری از دین مبین کردی

حلالت میکند مادر . پدر . راضی بود از تو

به یاران به اقوامت وداع اخرین کردی

لب تشنه به غربت جان فدا کردی براه دین

دل افسرده مارا ز داغ خود غمین کردی

گل من مسلم ناشاد من گشتی شهید اخر

به کف جام شهادت نوش جان چون انگبین کردی

خزان گشتی تو ای گل در جوانی در ره قران

بیاد اکبر لیلا خودت را نقش زمین کردی

بود چشمم براهــت ای پســــــــ ر دیگر نمی ایــی

به خوزستان شدی پر پر دلم را موج خون کردی

شده غمخانه ام خانه وکیل اباد مسلم جان

خودت راحت شدی اما دلم اماج خون کردی


سلام پس از شروع جنگ تحمیلی در تاریخ 59/9/13 تقریبا اولین گروه اعزامی بسیجی از استهبان با بدرقه رسمی مردم در صحن پیر مراد و با مشایعت شهید بزرگوار حاج شیخ احمد فقیهی عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شدیم تعدادمان بیست ودو نفر بود به عنوان یک دسته رزمی و بفرماندهی اقای حاج علی اکبر جمالخواه
اسامی رزمندگان به شرح زیر می باشد :
1_سید محمد رضا ساجدی (فرهنگی)
2_علی اکبر جمالخواه  (فرهنگی)
3_غلامحسین نیکسار (فرهنگی)
4_غلامعباس بهروز (فرهنگی)
5_سید علی اکبر تابعی (فرهنگی )
6_ غلامعلی فالیزکار(فرهنگی)
7_اسماعیل پاکدل (فرهنگی)
8_شهید عزیز ابراهیم بهرامی (فرهنگی)
9_شهید عزیز محمد رضا کیانی نژاد (فرهنگی )
10 _شهید عزیز مجید خرد (جهادگر)
11_شهید عزیز حسن فرد 
12_خلیل سخایی 
13_ محمود (محمد ) ثالثی 
14_ ابراهیم باروتی 
15_ مجید فروتن 
16_ابراهیم جوانبخت 
17_جلیل اردلان 
_ احمد بتاکار 
19 _حسن مهدی زاده 
20_نصزالله مهدوی اژاد
21 _مرحوم محمد رضا زاهدی 
22- خلیل بهرامی

طی دیداری که با خانواده این دوشهید عزیزداشتم و طرح جمع آوری آثار شهدا رو پیگیری میکردیم ،پس از مصاحبه که نوبت به آثار رسیدمادر گفت ما از شهیدانمون هیچ اثاری نداریم فقط یک برگ نامه از مسعود به جا مونده کهپاره وخراب شده.

خوشحال شدم و گفتم همین هم برای ما غنیمتهست میبریم و ترمیم کرده و بازمیگردانیم.

متن نامه خیلی زیبا و خاص بود و پر از شیطنتوقتی به منزل برگشتم دوستان پرسیدند امروز چی نصیبت شده ؟ گفتم یک نامه خیلی جالب ،امامواظبش باشید .

چند روز بعد که داشتم مدارک را بررسی میکردمو لیست میگرفتم تا تحویل بنیاد شهید دهم و به استان ارسال شود متوجه شدم که نامه مسعودنیست هر چه بیشتر گشتم نبود که نبود .

دنیا روی سرم خراب شد .به هیچ وجه نمیتونستمباور کنم که نامه یک شهید که تنها یادگار برای مادرش هست رو گم کرده باشم با خودم مرتبزمزمه میکردم خیانت در امانت .

دوستان ناراحتی و آشفتگی منو که دیدند پرسیدندچی شده؟ موضوع را مطرح کردم .وگفتم من چندمرتبه همه جا را گشته ام ندیدم

همگی چند مرتبه همه مدارک راچک کردند وبه کمکم امدند اما .

میگفتند غصه نخور پیدا میشه تا الان سابقهنداشته تو چیزی گم کنی.

کار به جایی رسید که دست به نذر و نیازبرداشتم .دوستان گفتند ما هم نذر صلوات میکنیم و اگر پیدا شد باید شیرینی بدهی.قبولکردم.

چند روز گشتیم و چاره نشد گفتم باید برومسراغ خود کاکام مسعود .با رفقا رفتیم گار شهدا مستقیم رفتم سراغ خودش و فاتحه ایخواندم و باهاش حرف زدم و رفتم .بعد از من هم رفقا.

چند قدمی دور شده بودم که یکی از دوستانمکه از سادات بود منو صدا زد گفت جواب داد

با تعجب پرسیدم :چی؟؟؟

گفت : به مسعود گفتم کمک کنید نامه پیدابشه خیلی ناراحته

بلافاصله صدایی شنیدم که گفت: سید کمکشکن بازم بگردید. منم بهش جواب دادم ما گشتیم نبود کار ، کار خودته .

چشمانم برقی از شادی زد و کمی خیالم راحتشد.

از این چنین عنایاتی از طرف شهدا قبلا همبرایمان اتفاق افتاده بود و شنیده شدن صدای مسعود برایم عجیب نبود

به منزل برگشتیم ودوباره جستجو کردیم وباز یافت نشد.روز بعد باید مدارک را تحویل میدادم با دلی پر از غم همه پاکت ها را کهرفقا درون نایلون گذاشته بودند برداشتم و رفتم بنیاد شهید.

آقای شعله رئیس بنیاد شهید اتاق فرهنگیرا در اختیارم گذاشتند و گفتند با خیال راحت یک مرتبه دیگه کامل لیست بگیر و این فرمرا پر کن.

درب اتاق را بستم و پاکت ها را بیرون کشیدم.

ای وااااای خدااا

دادی زدم و روی صندلی نشستم .

دوستم پاکت ها را برعکس درون نایلون گذاشتهبود و الان که آنها را بیرون کشیدم تمام محتویات انها روی زمین ریخته شده بود .دلممیخواست گریه کنم .حالا چطور دست تنها این همه اثار رو از هم تفکیک میکردم و درون پاکتخودش قرار میدادم؟؟

چندتا نثار دوستم کردم و دست به کارشدم .

رسیدم به نامه ها ، مجبور بودم تک تک چککنم ببینم اسم کدام شهید درون نامه هست و ان را جدا کنم .ناگهان سر جایم خشکم زد .خدایمن نامه مسعود

همان لحظه انگار شک بهم وارد شد میشد حضورشهید مسعود رو در اتاق حس کرد حس عجیبی بود .غیر از این نبود که ریختن. مدارک لطف ومدد شهید بوده باشد.

دقت کردم دیدم دوستانم زمانیکه نامه شهیدرا مطالعه کرده اند اشتباها ان را در پاکت مربوط به شهید محمدرضا جوهری که آثار بسیارزیادی داشت گذاشته اند.

خوشحال شدم و سریع به دوستانم اطلاع دادم.گفتند بدون شیرینبرنگرد

پس از اتمام کارم شیرینی خریداری کردم ورفتم منزل و با دوستان به نزدیکی ابشار که کنار منزلمان بود رفتیم . از این ساعت شادیمانفیلم هم تهیه کردم تا یادگار بماند و یادم نرود که شهدا ناظرند و همقدم با ما پیش میآیند .


آخرین جستجو ها

هنر در خانه|قلاب بافی obtimomsve وبلاگ دامپزشک - بانک مقالات دامپزشکی ♡☆Lady Miraculous Fanfic☆♡ leletmede Robert's notes innegimu ترمه سرمه Jacquelyn's life از زبان یک دیابتی